خلاصه داستان: تامارا پسرش مفقود شده خود را در یک شهر خشن جستجو می کند. او برای پیدا کردن او یک کارآزمایی سابق از نظر اخلاقی را استخدام می کند. روشهای او بی رحمانه است اما او مصمم است که پسرش را هر هزینه ای پیدا کند.
خلاصه داستان: طغیان یک رودخانه در فصل بهار و سرازیر شدن آن به زمینهای پست، باعث بوجود آمدن جزیرههای متعددی میشود که دارای زمینهای حاصلخیزی هستند، در این میان یک پدربزرگ به همراه نوهاش تصمیم میگیرند در یکی ازین جزیرهها به کاشت ذرت بپردازند.